هر قدم یک خداحافظی

ساخت وبلاگ
هر وقت عدسی درست میکنم یاد سکینه خانم توو دوران راهنمایی میفتم. تنها چیزی که میتونم بگم یکی بهتر از مامانم درست میکرد، همونه. عدسی توو لیوان با یک سوم باگت زنگ تفریح آخر اینقد می‌چسبید که تا زنگ می‌خورد همه بدوبدو می‌رفتن که بهشون برسه. یکی هل می‌داد، یکی عدسی‌اش می‌ریخت زمین، دعوا میشد :)) دونه‌ای ۵۰۰ تومن بود و دیگه بعضی وقتا خیلی گشنه می‌شدیم و دوتا می‌خریدیم دیگه خیلی لاکچری به حساب میومد :)) البته یه وقتایی هم با دوستم اگه ۵۰۰ تومن نداشتیم، میرفتیم به سکینه خانم کمک می‌کردیم، اونم آخرش هرچی ته قابلمه میموند، میداد بهمون.دیگه هیچ‌ عدسی اون مزه رو نداد.پ.ن.با اون دوستم و یکی دیگه از مهدکودک با هم بودیم تا راهنمایی. اونی که باهاش صمیمی‌تر بودم رفت انگلیس و من با اون یکی هم‌دبیرستانی شدم. از پنجم، بعد اینکه من سه‌تا دندونم رو یه‌جا کشیدم و از دندون پزشکی منصرف شدم، با هم تصمیم گرفتیم معماری بخونیم بریم تهران. من دوم دبیرستان تصمیم گرفتم مکانیک بخونم و اونم تغییر رشته داد رفت تجربی. چند وقت پیش تموم کرد پزشکی رو. اون یکی دوستم MBA خوند فکر کنم. یه بار بهش توو ایسنتا پیام دادم (فکر کنم شش سال پیش) و گفتم ببخشید اگه به خاطر من(؟) دوستی‌مون تموم شد. گفت که اوکیه. فکر کنم اونم دیگه یادش نبود سر چی با هم قهر کردیم. الان دیگه با هیچ‌کدوم در ارتباط نیستم. هر قدم یک خداحافظی...ادامه مطلب
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 8 اسفند 1401 ساعت: 16:11

این چند روز گذشته ذره‌ای انرژی برای کارهای ضروری و غیرضروری نداشتم. اگه ولم کنن، تا روزها میتونم از خونه بیرون نرم و فقط توو این اتاق چند‌متری بمونم.

هر قدم یک خداحافظی...
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 51 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:32

ظاهرا اینکه رسیدن به ددلاین بزرگ و سخت هم خوشحالمون نمیکنه مربوط میشه به super ego. واقعا فکر میکردم بعد امتحان زبان یکم آسوده میشم ولی علاوه بر اینکه کمنر از بقیه حرف زدم (البته میتونم بگم درصد خیلی کمتری هم اشتباه گرامری داشتم)، منتظر اتوبوس که بودم دیدم یه پیرمرد افتاد زمین. اول نفهمیدم باید برم سمتش یا نه و تا گفتم بزار برم، از بین اون همه آدم توو ایستگاه فقط یه نفر که کنارش بود کمکش کرد، اینقد غم به دلم آورد که نگو. واقعا که Dünyada Ölümden Başkası Yalan.دلم هم شور میزنه. م. یه خرابکاری کرده ظاهرا و حالش بده. دوباره گفت پاشو بیا پیشم و من گفتم نمیرم و انگار نه انگار که خودش این وضعیت رو قبول کرده بود، دوباره پرسید پس داریم چیکار میکنیم ما. نمیدونم. اگه بخواد دعوا کنه باید مقابلش واستم. این آدم کی میخواد متوجه شه اولویت من همیشه کارم میمونه.+ اون روز داشتم فکر میکردم، یه ترم دیگه هم بخونم میرسم به سطح همون امتحان آلمانی که دادم. باید کافی باشه، مگه نه؟++ امروز اگه استخر نمیرفتم نمیدونم اون حجم فکری که اول صبحی از 5:20 تا 5:40 داشت به سرم هجوم میاورد، چیکار میکرد باهام. به هزینه‌هایی که هر کدوممون به نحوی داریم می‌پردازیم، قکر میکردم. عمیقا میترسم و گاهی ناامید میشم. گاهی این جمله ماهی سیاه کوجولو رو برای خودم تکرار میکنم: همه‌اش که نباید بترسیم، راه که بیفتیم ترسمان می‌ریزد.. بالاخره که ریشه‌مون دوباره به آب میرسه و جوونه میزنیم..+++ امروز یکی از تاپیک‌های اسپیکینگ میتونست کشور محل تولد باشه. یکی از چیزهایی که براش آماده کرده بودم این بود:Je sais que la situation politique n'est pas très bonne ces deières années, mais j'aime mon pays. هر قدم یک خداحافظی...ادامه مطلب
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 16 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:32

وقتی این جمله رو خوندم، می دونستم تغییری در من شکل گرفت. تغییری به معنای واقعی کلمه، درک گذشته، حال و آینده. در گذشته، قطعا مشکلاتم اثرات جبران ناپذیری داشتند، یا من حداقل این‌طور فکر می‌کردم. چند روز هر قدم یک خداحافظی...ادامه مطلب
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 11:16

دیروز کارم رو توو آزمایشگاه لفت دادم تا ظ. بیاد و ببینمش. اره تقریبا لفت دادم. اما خیلی هم نموندم پیشش. کار داشت و کار داشتم. حالم رو خوب میکنه و من الان بیشتر از همه‌چی به کسی نیاز دارم که حالم رو خو هر قدم یک خداحافظی...ادامه مطلب
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:53

هم اتاقیم داره آهنگ گوش میده پایین و من دارم بالا گریه میکنم.

هر قدم یک خداحافظی...
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:53

جمعه عینک کلاه نبرده بودم استخر. با هزارتا منت یکی از ناجیا بهم کلاه داد ولی هیچ‌کدوم دلشون نیومد عینک بدن. منم با چشم بسته داشتم تمرین می‌کردم. مطمئنم هر کی منو می‌دید، توو دلش می‌گفت مگه مجبوری؟منم توو دلم می‌گفتم همین چیزهاس فرق بین من و شما.

هر قدم یک خداحافظی...
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:53

دیشب یه صدایی میومد که نمیدونم چی بود ولی دلم می‌خواست خواب باشه. یه‌جورایی خوفناک بود. به‌هر‌حال، می‌ترسیدم به پنجره نگاه کنم که مبادا کسی کله‌ی یکی دیگه رو کوبونده باشه به پنجره و همه‌جا خونی شده باشه. بگذریم از اینکه همچین چیزی به خاطر جای پنجره ممکن نیست. 

هر قدم یک خداحافظی...
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:53

نمیدونم چرا اینجوریه. از آزمایشگاه و درسش بگیر که استاد راهنما با اینکه دارم مثل خر براش کار میکنم، کاری برای من نمیکنه تا بچه‌های خر خوابگاه که بهشون میگم دلم میخواد کجا برم، فردا همونجا بدون من میرن. چه قدر خرن. (خر از بدترین فحش‌هایی که من به آدما میدم.) امروزم رفتن نمایشگاه کتاب. برین بمیرین.

هر قدم یک خداحافظی...
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 104 تاريخ : جمعه 17 خرداد 1398 ساعت: 23:40

مامان داشت نبات رو می‌خوابوند. با خنده گفتم یعنی یه روز قراره عروسی‌ش رو ببینیم؟!. گفت که مامان بزرگم میگه اگه ۳۰ سالگی‌ ازدواج کنه، احتمالا تا اون موقع مرده و نمی‌تونه عروسی‌ش رو ببینه. اشک جفتمون در اومد.

هر قدم یک خداحافظی...
ما را در سایت هر قدم یک خداحافظی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : metanoia بازدید : 93 تاريخ : جمعه 17 خرداد 1398 ساعت: 23:40